ای دوستی نموده و پیوسته دشمنی
ای دوستی نموده و پیوسته دشمنی |
|
در شرط ما نبود که با من تو این کنی |
دل پیش من نهادی و بفریفتی مرا |
|
آگه نبودهام که همی دانه افکنی |
پنداشتم همی که دل از دوستی دهی |
|
بر تو گمان که برد که تو دشمن منی |
دل دادن تو از پی آن بود تا مرا |
|
اندر فریبی و دلم از جای برکنی |
کشتی مرا به دوستی و کس نکشته بود |
|
زین زارتر کسی را هرگز به دشمنی |
بستی به مهر با دل من چند بار عهد |
|
از تو نمیسزد که کنون عهد بشکنی |
با تو رهیت را چو به دل ایمنی نبود |
|
زین پس به جان چگونه بود بر تو ایمنی |
خرمن ز مرغ گرسنه خالی کجا بود |
|
ما مرغکان گرسنهایم و تو خرمنی |
.......................................
ای جهانی ز تو به آزادی
ای جهانی ز تو به آزادی |
|
بر من از تو چراست بیدادی |
دل من دادی و نبود مرا |
|
از دل بیوفای تو شادی |
دل دهان دل به دوستی دادند |
|
تو مرا دل به دشمنی دادی |
قصد کردی به دل ربودن من |
|
بر هلاک دلم بر استادی |
تا دلم نستدی نیاسودی |
|
چون توان کرد از تو آزادی |
دل ببردی و جان شد از پس دل |
|
ای تن اندر چه محنت افتادی |
بر دل دوستان فرامشتی |
|
بر دل دشمنان همه یادی |
.........................
ای ترک حق نعمت عاشق شناختی
ای ترک حق نعمت عاشق شناختی |
|
رفتی و ساختی ز جفا هر چه ساختی |
کردار من به پای سپردی و کوفتی |
|
گرد هوای خویش گرفتی و تاختی |
با تو به دل چنانکه توان ساخت ساختم |
|
بر من ز حیله هر چه توان باخت باختی |
نتوانی ای نگارین گفتن مرا که تو |
|
از بندگان خویش مرا کم نواختی |
گویا حدیث ما و تو گفت، ای بت، آنکه گفت: |
|
«ای حقشناس! رو که نکو حق شناختی» |
........................
بوسهای از دوست ببردم به نرد
بوسهای از دوست ببردم به نرد |
|
نرد برافشاند و دو رخ سرخ کرد |
سرخی رخسارهی آن ماهروی |
|
بر دو رخ من دو گل افکند زرد |
گاه بخایید همی پشت دست |
|
گاه برآورد همی آه سرد |
گفتم: جان پدر این خشم چیست |
|
از پی یک بوسه که بردم به نرد |
گفت: من از نرد ننالم همی |
|
نرد به یک سو نه و اندر نورد |
گفتم: گر خشم تو از نرد نیست |
|
بوسه بده گرد بهانه مگرد |
گفت: که فردا دهمت من سه بوس |
|
فرخی! امید به از پیشخورد |
ندهم دل به دست تو ندهم |
|
گر به تو دل دهم ز تو نرهم |
کوی تو جایگاه فتنه شدهست |
|
بر سر کوی تو قدم ننهم |
دوستان از فراق تو شکهند |
|
من همی از وصال تو شکهم |
گر من لابه ساز چرب سخن |
|
چه بسی لابهها به دل ندهم |
سخت بسیار حیله باید کرد |
|
تا ز دست تو سنگدل بجهم |
:: بازدید از این مطلب : 792
|
امتیاز مطلب : 105
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24